Menu Close

شکل گیری جزیره های قدرت و نقش آن در سقوط جمهوریت  

سخی بیراملی | انستیتوت باختر

بعد از سقوط  رژیم طالبان در سال 2001 و روی کار آمدن حکومت موقت بر اساس توافقنامنه بن، افغانستان بعد از نزدیک به یک دهه جنگ داخلی شاهد یک حکومت  مرکزی شد.

در سالهای قبل تر نیز، وقتی داکتر نجیب، رییس جمهور وقت افغانستان، با ارایه یک  برنامه “مصالحه ملی”، همه طرفهای جنگ وقت را به آشتی دعوت کرده بود، بنا به عدم علاقه طرفهای متخاصم او با دستان خودش دقیقآ آغاز یک پایان برای حکومتش را رقم زد. ولی او با این پیشنهاد صلح، برخلاف طرفهای درگیر جنگهای داخلی، در آنزمان مخالف ادامه نزدیک به یک دهه جنگ ویرانگر در افغانستان شده بود. زیرا طرفهای درگیر منازعه، دارای خواستها و منافع مختلف و متفاوت از هم بودند و هیچ قدرتی نمیتوانست (و در مواردی نمیخواست) که همه طرفهای جنگ داخلی در افغانستان  در زیر چتر بزرگ  “منافع ملی” کنار هم بیایند. دلیلی که بعد ها، بشمول دوران حکومت موقت به رهبری حامد کرزی، رییس جمهور پیشین، تا به امروز به شکلی در این کشور ارایه شد و باعث تشکیل “جزیره های قدرت” در افغانستان گردید.  

بدون اینکه در این یادداشت به تاریخچه جنگهای داخلی افغانستان بطور کامل پرداخته شود، نویسنده این مطلب به عنوان دانش آموخته سیاست و روابط بین المللی، تلاش میکند تا به دلایل اجتماعی و سیاسی ایجاد چنین مراکز قدرت در افغانستان در نتیجه جنگهای داخلی،  بطور فشرده اشاراتی داشته باشد.

سه دهه طلایی افغانستان

بعد از جنگ جهانی دوم، کشورهای دنیا مصروف مرحم بخشیدن به زخمهای خودشان بودند و برای بازسازی کشورهای  خودشان کار میکردند. مردم افغانستان که در این جنگ بیطرف محسوب میشد، یا حد اقل تحت رهبری و سلطنت محمد ظاهر شاه، که بعد ها لقب بابای ملت را گرفته بود، سالهای آرام و بدون جنگ داخلی را تجربه میکردند. دوران ظاهر شاه، یکی از آرام ترین دوره های تاریخ معاصر افغانستان بشمار میرود.

آغاز یک دوره سیاه  ؟

اما بعد از دوره نسبتآ آرام سلطنت ظاهر شاه، حکومتهای کوتاه مدت بعدی و دیدگاهی چپ و راست، خلق و پرچم، اصلاح طلب و بلاخره “مجاهیدن، هر یکی با روی کار آمدن شان در افغانستان، تلاش کردند تا دیگری را نفی کنند و برای ادامه حیات سیاسی خود  شان دست به دستگیری، شکنجه و حتی کشتار جمعی طرفداران همدیگر شوند. در دنیایی بیرون از افغانستان  که بدلیل موجودیت جنگ سرد و داغ بودن حرکتهای دانشجویی مملو با اندیشه های چپی،  بحث حزب و حزب بازی خریدارانی زیادی در میان نسل جوان داشت، به افغانستان نیز تاثیر گذاری میکرد. در سالهای 1970 میلادی، یا بدلیل نزدیکی جغرافایی و یا به هر دلیل سوسیولوژیک دیگر، که شامل این بحث نمیشود،  اکثر این تاثیرات از اتحاد جماهیر شورروی سابق، وارد افغانستان میشد. بحثهای خلق و پرچم و چپی ها، نه تنها اینکه یک ایدیولوژی سیاسی بود، بلکه در آنزمان، بر عکس واقیعت آن، در میان تعدادی از قشر جوان و تحصیل یافته افغان  نمادی از با سویه بودن و پیشرفتگی فکری محسوب میشد. اما تعداد کسانیگه هم در مدارس دینی پاکستان و ایران و هم در دانشگاه های اسلامی در مصر و ترکیه تحصیل نموده بودند، در تضاد فکری با این طبقه اولی قرار داشتند و نجات افغانستان را در رهایی از کمونیسم میدانستند.

از تضاد اندیشه تا جنگ گرم

این تضاد اندیشه که بعد ها به درگیری های مسلحانه مبدل شد، نه تنها اینکه به ویرانی کشور افزود، بلکه فرهنگ سیاسی غلطی را نیز به افغانستان به میراث  گذاشت: فرهنگ بدوی که میگوید: هر که با اندیشه تو مخالف است باید از بین برده شود.

این نوع ابتدایی اندیشیدن برای بدست آوردن قدرت (ویا ماندن در قدرت) برای سالهای زیادی از مردم افغانستان قربانی گرفت و سبب شد تا بخاطر حفظ حریم قدرت افراد و در بسیار از موارد مجاهدین اسبق، دست به ایجاد دایره های نفوذ و یا حکومتهای محلی جدا از مرکز؛ یعنی جزیره های قدرت زده شود.

مخالفت  با برنامه “مصالحه ملی” رییس جمهور کونیست افغانستان در دهه هشتاد میلادی و تداوم جنگهای داخلی در چهار زون افغانستان، نمونه خوبی از این نوع است. رهبران گروهای مختلف در دهه هشتاد میلادی در افغانستان  به این پختگی سیاسی نرسیده بودند که بپذیرند که بدون قبول اندیشه های همدیگر هم میتوان در فضای صلح و در چوکات یک حکومت مرکزی کنار هم زیست. چیزیکه متاسفانه رهبران سیاسی افغان تا امروز هم کمتر به آن باور دارند.

گروه به شدت تندرو طالبان، که  بخشی از برنامه “کمربند آبی” ایالات متحده امریکا در امر مبارزه با خظر کمونیسم در جهان بود، با حمایت گسترده مالی کشورهای حمایت کننده آنها، از جمله ایالات متحده امریکا،  وارد این جنگ اندیشه ها در فضای گرد آلود سیاسی افغانستان  شد. (کمر بند آبی در اصطلاح سیاسی به برنماه گفته میشود که ایالات متحده امریکا ، توسط گروهای اسلامی نزدیک به خودش، برای سرکوب کردن  خطر سرخ، یعنی کومونیسم در جهان، بویژه در خاورمیانه از آن استفاده میکرد.)

صفحه خونبار در کتاب تاریخ افغانستان

طالبان، یا به اصطلاح خودشان “مجاهدین امارت اسلامی افغانستان”، از فضای پر هرج و مرج داخلی افغانستان و اوضاع مناسب بین المللی که سبب برهم ریختن دیوار برلین، خروج  عساکر اتحاد جماهیر شوروی سابق از افغانستان  در سال 1989 و در نهایت از هم پاشیده شدن اتحاد جماهیر شوروی بود، با داشتن ارتباط  با مذهبی ترین افراد جامه سنتی در افغانستان، توانستند قدرتمند وارد صحنه سیاسی افغانستان شوند.

در سال 1996 میلادی کابل را تصرف کردند، داکتر نجیب الله، رییس جمهوری  افغانستان را در بین شهر به دار آویختند و همه ادارات مرکزی را بدست گرفتند. نشرات تلویزیونی قطع، مکاتب برای دختران افغان بسته و کار برای زنان افغان ممنوع شد.

حجاب اجباری و اوامر ملا محمد عمر، رهبر نادیده شده این گروه، بجای اوامر قانون اساسی پذیرفته شد. هر چند تا به امروز در مورد کشته و زخمی شده گان مردم افغانستان در دوره طالبان در افغانستان هیچ گزارشی ملی و یا بین المللی در دست نیست، اما در تعداد زیادی از اسناد تایید ناشده دیده شده است که صدها هزار تن از همه طرفهای افغانی جنگهای داخلی، در این مدت کشته و یاهم زخمی شده اند. بعد از اینکه طالبان نزدیک به همه نکات خاک افغانستان را بجز چند بخش مرکزی در ولایات پنجشیر ، تخار و بدخشان بدست گرفتند، گروه های متخاصم که قبلن در مقابل هم میجنگیدن برای مقابله با طالبان همدست شدند و اتحادی بنام اتحاد شمال را تشکیل دادند. اعضای اتحاد شمال را رهبران جهادی تشکیل میداد که قبلا در دهه هفتاد میلادی در مقابل اشغال شوروی مبارزه کرده بودند ولی بعدها در مقابل همدیگر میجنگیدند.

یازدهم سپتمبر 2001

همانگونه که این تاریخ برای جهان یک نقطه عطف محسوب میشود، برای افغانستان نیز تحولات بنیادی را بمیان آورد. بعد از آنکه تروریستان با فرار دادن هواپیماهای مسافر بری به پنتاگون یا وزرات دفاع ایالات متحده، مرکز تجارت جهانی در نیویورک و چند بخش کلیدی دیگر در واشنگتن دی سی، پایتخت ایالات متحده حملات انتحاری انجام دادند، ایالات متحده بلافاصله شبکه تروریستی القاعده را مسول این کار اعلان کرد. جورج دبلیو بوش، رییس جمهور آنزمان ایالات متحده همچنان اعلان کرد که پایگاه اصلی اسامه بن لادن، رهبر القاعده در افغانستان است و باید نابود شود.

تنها چند روز پس از آن اتفاقات، ایالات متحده با همپیمانان اش در اروپا و منطقه،  بر افغانستان از هوا، زمین و خاک حمله کرد. اتحاد شمال و همه فرماندهان اسبق جهاد، از زمین تمویل و تجهیز شدند. این عملیات فقط چند روز در برگرفت و طالبان از صحنه سیاسی و اجتماعی افغانستان، احتمالا برای مدتی  بیرون زده شدند.

کنفرانس بن و ایجاد حکومت موقت در افغانستان

بعد از سرنگونی رژیم طالبان، جامعه جهانی به رهبری ایالات متحده امریکا کنفرانسی را بتاریخ پنجم دسامبر 2001 در شهر بن آلمان و در هتل تاریخی سن پترزبرگ دایر کردند. بجز از نماینده گان طالبان، تقریبآ نماینده همه طرفها و اقلیتهای قومی در آن کنفرانس اشتراک کرده بودند.

آنگونه که بعدها، زلمی خلیلزاد، هماهنگ کننده هیات امریکایی و در اصل، کلیدیترین شخص دایرکننده این نشست در کتاب “فرستاده” نوشته بود، سخت ترین چالش در آن کنفرانس، دست یافتن توافق میان چهار گروه اوپوزیسیون افغان بوده است. این گروه ها  که خلیلزاد در کتاب اش  از آن به عنوان “اوپوزیسیون” یاد کرده است عبارت بودند از : ایتلاف شمال، که یونس قانونی آنرا رهبری میکرد؛ گروه روم، که ظاهر شاه، شاه سابق افغانستان رهبر آن محسوب میشد، گروه قبرس و گروه پشاور. او هر جند در مورد گروه قبرس و پشاور زیاد چیزی نمیگوید ولی به باور او ایتلاف شمال از تاجیکها، ترکمنها، اوزبیکها و هزاره ها تشکیل شده و گروه روم، از پشتونها نماینده گی میکند. خلیلزاد از تنشها و بده بستانهای زیادی در جریان آن کنفرانس در کتابش  یادآور میشود که ذکر همه جزییات آن در این یادداشت ممکن نیست ولی میتوان به یکی دو مورد آن اشاره کرد. وآن اینکه چگونه مسایل قومی و سمتی حتی در میان نخبه گان سیاسی کشور در چنین یک کنفرانس حیاتی مشکل ساز شده بود و امریکا مجبور شد بجای نرمش و ملایمت، به معنای وافعی کلمه از فشار کار بگیرد.

در هر صورت، در آن کنفرانس بعد از روزها چانه زنی، که باری حتی  برهم پاشی کنفرانس نیز مطرح شد، بلاخره حامد کرزی، برخلاف میل تعدادی از اشتراک کننده گان که در آنوقت ستار سیرت را انتخاب کرده بودند، رییس موقت حکومت پسا طالبان شد.

دوران حکومتهای موقت و انتقالی در افغانستان

حامد کرزی، مدتی معاون وزیر خارجه طالبان بود. پدرش یکی از مشران  منطقه کرز قندهار محسوب میشد. فعالیتهای سیاسی در پاکستان داشت ولی تحصیلاتش در هند و فرانسه شده بود. مدتی در امریکا بود و برادرانش رستورانتهای بزرگی در امریکا داشتند. برخلاف دیگر رهبران سیاسی در افغانستان، او کاریزماتیک بود و کشوری را به میراث گرفته بود که نزدیک به سه دهه بغیر از جنگ، هیچ چیزی را ندیده بود. وقتی حامد کرزی رییس دولت موقت انتخاب شد، افغانستان نه سیستم اداری منظم داشت و نه افرادی که این سیستم را بدانند. اکثریت مطلق دانش آموخته های افغان، یا به کشورهای همسایه و یا هم به غرب مهاجر شده بودند. او باید  جامعه سنتی را  رهبری میکرد که در نزدیک به همه روستا هایش، روحانیون تندرو مذهبی، هنوز هم بصورت غیر رسمی  زمامداران  بالقوه مردم بودند. هر چه آنها میگفت، حرف حق حساب میشد و برایش احترام گذاشته میشد.

از سوی دیگر، ردسالهای نخست حکومت های موقت و انتقالی،  افرادیکه هم در مقابل روسها و هم در مقابل طالبان عملا در صحنه جنگیده بودند و در سرنگونی طالبان در جبهات به امریکایی ها کمک کرده بودند (مجاهدین)، به نحوی خود را برای اداره مناطق که خود شان در آن زنده گی میکردند، رهبر میدانستند. در شمال و مناطق مرکزی افغنستان به ترتیب برای مردم ازبیک، جنرال  دوستم؛ برای مردم هزاره محقق و خلیلی  و برای مردم تاجیک استاد عطا محمد نور، رهبرانی بودند که فکر میکردند حق تصمیم گیری برای توده های میلیونی را دارند. در غرب افغانستان،  اسماعیل خان، در زون مشرقی خاکریزوال و ظاهر قدیر، در شمالی بزرگ مارشال فهیم، ربانی  و در کندهار خانواده کرزی افراد با نفوذی بودند که در خفا افغانستان را به گونه غیر رسمی میان هم تقسیم کرده بودند.

جزیره های قدرت با دستان دولت ساخته میشود

این تقسیمات به ظاهر سمتی، ولی در اصل شخصی برای سالهای بعدی خیلی خطرناک بود. قسمیکه هر یکی از این رهبران، از سال 2001 میلادی تا ختم دوم دوره کرزی، یعنی سال 2014 میلادی، در کنار اینکه از همه مزایای دیم.کراسی وارد شده استفاده میکردند، به غول پیکرهای اقتصادی و زمامداران مستبدی مبدل شدند که دیگر کنترل آنها برای حکومتهای  مرکزی، چالش بزرگی محسوب میشد.

اما سوال اساسی اینجاست که چرا کرزی به این همه ثروت اندوزی رهبران جهادی در طول حکومت اش چشم پوشی کرد؟ چرا نخواست که از شروع  با آنها مجادله کند و در صورت ممکن آنها را در نطفه خنثی سازد ؟

باری حامد کرزی، رییس جمهور وقت افغانستان، در ملا عام  و در مقابل دوربین رسانه دقیقآ چنین گفت: “من میدانم که شما خوب پول جمع میکنین، جمع کنین پروا ندارد (مشکلی نیست) ولی نبرین خارج، در همینجه (همینجا) در وطن تان بمصرف برسانید.”

این جمله تاریخی، واضحترین اظهارات یک رییس جمهور در جهان بود که ماموران دولتی را به فساد تشویق مینمود.  این احتمالآ تا اینحا واضح ترین اعترافی از یک رییس جمهور است که  در مقابل دوربین کمره رسانه ها گفته شده است. این یعنی او میدانست که در کشور تحت حاکمیتش چی جریان دارد و همه این اندوخته ها، که مقدار زیاد آن از کمکهای جهانی برای افغانستان بدست میامدند، چی میشود و بکجا میرود. این یک اظهار نظر اشتباه بود که شاید به رهبران جرات بیشتر داد تا به راحتی بتوانند به کارهایشان ادامه بدهند و ثروت اندوزی کنند.

اما کرزی، چرا نمیخواست که جلو این همه چور و غارت در کشوری که نزدیک به نصف جمعیت اش زیر خط فقر زنده گی میکرد ( و میکند ) بگیرد؟ آیا نمیتوانست ؟ نمیخواست ؟ یا اینکه خود در این تجارت سیاه شریک بود.

به باور برخی ها، کرزی یا به نحوی در بده بستانهای که توسط افراد با نفوذ در ولایات بودند شریک بوده و یا اینکه نمیخواسته است تا با ایجاد تنشهای کلان، مشکلی بزرگ برای حگومت داری خودش ایجاد کند.

در هر صورت در آخرین سالهای حومت دوم کرزی، دیگر فساد در نزدیک به همه بخشهای اداری و دولتی افغانستان نهادینه شده بود و ریشه کن کردن آن هم بدوش رهبران اینده پسا کرزی گذاشته شده بود.

ادامه دارد …